رضا میرکریمی، یک حبه قند گذاشته پشت دستش و
فرستاده هوا برای کام ما تماشاگران. قندی که با هزار پشتوانه ی بزرگ و کوچک، هزار
تعریف و تمجید از قندان سینمای به اصطلاح ملی بیرون آورده شده است. سینمای لباس،
غذا و لهجه ی ایرانی. سینمایی سنت محور که در بستر خانواده های اصیل و پرجمعیت
ایرانی جریان پیدا می کند. اما فارغ از تمام تصاویر زیبا و رنگارنگ این فیلم، گهگاه
شوخی های ریز و هوشمندانه، شخصیت های ملموس و واقعی که هر بیننده ای نمونه ای از
آنرا در خانه و خانواده ی خود دیده است نکته های بی پاسخی لااقل در ذهن نگارنده می
ماند.
صحنه ی جمع شدن
کل خانواده ی فیلم در یک قاب، که به عنوان تبلیغ در تلویزیون نشان داده شد یادآور
««مهمانی مامان»» بود،تصوری که تا یک ساعت گذشته از فیلم تنها به صورت تصویری خوش
آب و رنگ تر پابرجا بود. بیننده در لابه لای تمام تصاویر زیبا که هنرکارگردانی
میرکریمی را نشان می دهد به دنبال اتفاقی می گردد، اتفاقی که در کنار جلوه های
بصری فیلم دلیل دیگری باشد برای دنبال کردن کنجکاوانه ی فیلم، اتفاقاتی که گاهی
اشاره ای به آن می شود اما فیلم و کارگردانش به راحتی از کنار آن می گذرند. نکته ی
دیگر اینکه داشتن قصه ای کوتاه و لورفته در فیلم به خودی خود نقص نیست، اما عیبش
اینجاست که بیننده ی موشکاف در همین قصه ی کوتاه حفره هایی کوچک پیدا کند. حرف آخر
اینکه یک حبه قند میرکریمی فیلمی است شیرین که مدتی پس از دیدنش از خاطر می رود
بدون آنکه سوالی در ذهن باقی بگذارد یا که به سوالی پاسخ گوید، حبه قندی که شیرین
می شود دیدش اما اگر ندیدی هم چیزی از دست نداده ای.
0 comments:
Post a Comment