در جریان دیدار چهره به چهره رئیس جمهور
با مردم تهران در وزارت کشور، نامه کودکی به نام امیرمهدی به احمدی نژاد داده شد
که وی نیز به آن پاسخ داد. من هم تصمیم گرفتم تصور کنم اگر بچه باشم چه نامه ای به
ایشان بنویسم:
سلام عمو. خوبی؟ من هم خوب هستم. عمو دمتان گرم که پنج شنبه ها را تعطیل کردی خیلی حال می دهد این زنگ پنجم هم خوب چیزی است معلم نمی داند چی درس بدهد و بیشترش را ما بازی می کنیم.من طرح رایانه های شما را هم خیلی دوست دارم چون مامان گفته با پول رایانه هایت به زودی برایت یک شتر می خریم. بابا هم از شتر خیلی تعریف می کند و می گوید عین خر در بیابان های بی آب و علف کار می کند و بنزین هم نمی خواهد. اگر من شتردار شدم آخر هفته ها می دهمش به بابا تا بدون اینکه بنزین لازم داشته باشد ما را ببرد به باغ وحش آخه همش می گوید کارت سوختمان تمام شد اما الکی می گوید من خودم دیدم که کارت سوختش توی جیبش است به بابا بگو دروغ کار خیلی بدی است تازه خود شما هم گفته بودید مشکل بنزین حل!
اون سالی که آن آقای ریش سفیددار و آن عمامه ای با شما مناظره می کردند در خانه ی ما همگی دعادعا می کردند که شما در انتخابات برنده نشوید اما من که خیلی بچه تر بودم خسته می شدم اما شما را بیشتر دوست داشتم مخصوصا آنجایی که می خواستید با آن پرونده ها با آن آقای ریش سفید دار بازی کنید و هی تکانش می دادید و می گفتید بگم؟ بگم؟ آدم فکر می کرد می خواهید پرونده را مثل توپ پرتاب کنید اماباید می گفتید بندازم؟ بندازم؟ اشکال ندارد من هم از این اشتباهات می کنم. چند وقت بعدش هم که با برادرم توی خیابان بودیم یک چیزی رفت توی چشمم و هی چشمم سوخت گریه کردم این برادر من گفت که خس و خاشاکی بود که شما گفته بودید و برای همین از خس و خاشاک و آن دوتا آقا خیلی بدم آمد.
این برادر من هم پسر خوبی است اما در خانه هی به شما بدوبیراه می گوید و مامانم او را دعوا میکند که حرفهای بدبد نزند و هی میگوید از بیکاری است که اینجوری شده اما شما گفته بودید مشکل بیکاری حل! این برادر من هم آدم کنید.
توی خانه و مدرسه همه به من می گویند خیلی خنگی و همه اش من را مسخره می کنند مدام من را دعوا می کنند که چرا نمره هایم کم می شود و هیچکس به حرفهای من گوش نمی دهد اما من از شما یاد گرفتم که همیشه حرف هایم را بزنم حتی وقتی همه وسط حرف زدنم بلند می شوند و می روند و هیچکی به حرفم گوش نمی دهد.
خانوم معلم امروز گفت هرکسی باید در زندگی الگو داشته باشد علی چاقال گفت الگویش رضازاده است، احمد چهارچشمی هم گفت علی کریمی، اینها بغل دستی های من هستند. اصلا همه یک ورزشکار یا بازیگر را گفتند، هیچکس اسم یک دانشمند یا دکتر مهندس را بلد نبود،خانوم معلم عصبانی شد و می گفت همه شان از مغز فرار می کنند، ما بدبخت ها می مانیم که به شما گوساله ها درس بدیم! اما من شما را گفتم نمی دانم ولی چرا بچه ها خندیدند. اسفندیار هم یک حرفی بدی زد به شما اصلا این اسفندیارها همه شان منحرف هستند. من گفتم شما الگوی من هستنید چون گفته بودید ریاضی را بلد هستید، خوش بحالتان ریاضی خیلی سخت است راستی تا چند بلدی بشمرید؟ من تا 100بلدم ولی بابا می گوید در دوره ی شما همه تا 3هزارمیلیارد می توانند بشمرند. من میلیارد نخوانده ام وقتی از بابا پرسیدم 3هزار میلیارد یعنی چندتا؟ گفت یعنی اندازه حقوق 6میلیون ماه من! دیگه بابا خیلی عصبانی بود نتونستم بپرسم 6میلیون یعنی چی. عمو دمت گرم به همه اینهمه ریاضی یاد دادی. به من هم یاد می دی؟
عمو راستی این هفته ما امتحان داریم می شه بیایی شهر ما تا ما را بیاورند استقبال شما و مدرسه تعطیل شود؟ اون دفعه ای که آمدی مدرسه تعطیل شد اما خیلی حالمان گرفته شد ورزش داشتیم اما مجبور شدیم بیاییم زیر آفتاب بمانیم تا شما بیایید اما دیر کردید مثل اینکه ساعتتان را جا گذاشته بودید چون هی می گفتند ساعت 7؟ ساعت 8؟ ساعت 9؟
عمو راستی مادربزرگ من هم شما را خیلی دوست دارد چون می گوید خوب حال آن آقای عمامه ایه بی ریش را گرفته اید اما وقتی فارسی وان قطع می شود شما رافحش می دهد شما ببخشیدش چون پیر است و دلش می خواهد بداند این اوالونا که شوهر دارد بالاخره با کی عروسی می کند؟ از شما خواهش می کنم به خاطر مادربزرگ من هم شده این اوالونا را از شبکه 3 پخش کنید تا مادربزرگم بفهمد چی می شود و هی نگوید صد رحمت به شاه خدابیامرز که ما درمدرسه و سرصف هی بهش فحش میدهیم!
عمو من دوست دارم وقتی بزرگ شدم مثل شما یک مقام مهم داشته باشم و همش کارهای مفید مفید انجام بدهم به هرکس هم که می گویم حسابی من را تشویق می کند و می گوید که اتفاقا خیلی هم شبیه هم هستیم!
آزاد باش ای ایران/از ما فرزندان خود دلشاد باش ای ایران
سلام عمو. خوبی؟ من هم خوب هستم. عمو دمتان گرم که پنج شنبه ها را تعطیل کردی خیلی حال می دهد این زنگ پنجم هم خوب چیزی است معلم نمی داند چی درس بدهد و بیشترش را ما بازی می کنیم.من طرح رایانه های شما را هم خیلی دوست دارم چون مامان گفته با پول رایانه هایت به زودی برایت یک شتر می خریم. بابا هم از شتر خیلی تعریف می کند و می گوید عین خر در بیابان های بی آب و علف کار می کند و بنزین هم نمی خواهد. اگر من شتردار شدم آخر هفته ها می دهمش به بابا تا بدون اینکه بنزین لازم داشته باشد ما را ببرد به باغ وحش آخه همش می گوید کارت سوختمان تمام شد اما الکی می گوید من خودم دیدم که کارت سوختش توی جیبش است به بابا بگو دروغ کار خیلی بدی است تازه خود شما هم گفته بودید مشکل بنزین حل!
اون سالی که آن آقای ریش سفیددار و آن عمامه ای با شما مناظره می کردند در خانه ی ما همگی دعادعا می کردند که شما در انتخابات برنده نشوید اما من که خیلی بچه تر بودم خسته می شدم اما شما را بیشتر دوست داشتم مخصوصا آنجایی که می خواستید با آن پرونده ها با آن آقای ریش سفید دار بازی کنید و هی تکانش می دادید و می گفتید بگم؟ بگم؟ آدم فکر می کرد می خواهید پرونده را مثل توپ پرتاب کنید اماباید می گفتید بندازم؟ بندازم؟ اشکال ندارد من هم از این اشتباهات می کنم. چند وقت بعدش هم که با برادرم توی خیابان بودیم یک چیزی رفت توی چشمم و هی چشمم سوخت گریه کردم این برادر من گفت که خس و خاشاکی بود که شما گفته بودید و برای همین از خس و خاشاک و آن دوتا آقا خیلی بدم آمد.
این برادر من هم پسر خوبی است اما در خانه هی به شما بدوبیراه می گوید و مامانم او را دعوا میکند که حرفهای بدبد نزند و هی میگوید از بیکاری است که اینجوری شده اما شما گفته بودید مشکل بیکاری حل! این برادر من هم آدم کنید.
توی خانه و مدرسه همه به من می گویند خیلی خنگی و همه اش من را مسخره می کنند مدام من را دعوا می کنند که چرا نمره هایم کم می شود و هیچکس به حرفهای من گوش نمی دهد اما من از شما یاد گرفتم که همیشه حرف هایم را بزنم حتی وقتی همه وسط حرف زدنم بلند می شوند و می روند و هیچکی به حرفم گوش نمی دهد.
خانوم معلم امروز گفت هرکسی باید در زندگی الگو داشته باشد علی چاقال گفت الگویش رضازاده است، احمد چهارچشمی هم گفت علی کریمی، اینها بغل دستی های من هستند. اصلا همه یک ورزشکار یا بازیگر را گفتند، هیچکس اسم یک دانشمند یا دکتر مهندس را بلد نبود،خانوم معلم عصبانی شد و می گفت همه شان از مغز فرار می کنند، ما بدبخت ها می مانیم که به شما گوساله ها درس بدیم! اما من شما را گفتم نمی دانم ولی چرا بچه ها خندیدند. اسفندیار هم یک حرفی بدی زد به شما اصلا این اسفندیارها همه شان منحرف هستند. من گفتم شما الگوی من هستنید چون گفته بودید ریاضی را بلد هستید، خوش بحالتان ریاضی خیلی سخت است راستی تا چند بلدی بشمرید؟ من تا 100بلدم ولی بابا می گوید در دوره ی شما همه تا 3هزارمیلیارد می توانند بشمرند. من میلیارد نخوانده ام وقتی از بابا پرسیدم 3هزار میلیارد یعنی چندتا؟ گفت یعنی اندازه حقوق 6میلیون ماه من! دیگه بابا خیلی عصبانی بود نتونستم بپرسم 6میلیون یعنی چی. عمو دمت گرم به همه اینهمه ریاضی یاد دادی. به من هم یاد می دی؟
عمو راستی این هفته ما امتحان داریم می شه بیایی شهر ما تا ما را بیاورند استقبال شما و مدرسه تعطیل شود؟ اون دفعه ای که آمدی مدرسه تعطیل شد اما خیلی حالمان گرفته شد ورزش داشتیم اما مجبور شدیم بیاییم زیر آفتاب بمانیم تا شما بیایید اما دیر کردید مثل اینکه ساعتتان را جا گذاشته بودید چون هی می گفتند ساعت 7؟ ساعت 8؟ ساعت 9؟
عمو راستی مادربزرگ من هم شما را خیلی دوست دارد چون می گوید خوب حال آن آقای عمامه ایه بی ریش را گرفته اید اما وقتی فارسی وان قطع می شود شما رافحش می دهد شما ببخشیدش چون پیر است و دلش می خواهد بداند این اوالونا که شوهر دارد بالاخره با کی عروسی می کند؟ از شما خواهش می کنم به خاطر مادربزرگ من هم شده این اوالونا را از شبکه 3 پخش کنید تا مادربزرگم بفهمد چی می شود و هی نگوید صد رحمت به شاه خدابیامرز که ما درمدرسه و سرصف هی بهش فحش میدهیم!
عمو من دوست دارم وقتی بزرگ شدم مثل شما یک مقام مهم داشته باشم و همش کارهای مفید مفید انجام بدهم به هرکس هم که می گویم حسابی من را تشویق می کند و می گوید که اتفاقا خیلی هم شبیه هم هستیم!
آزاد باش ای ایران/از ما فرزندان خود دلشاد باش ای ایران
0 comments:
Post a Comment